یک فنجان اسپرسو؛ با طعم اضطراب یا مهربانی؟

سروش بامداد در عصرایران نوشت:

تعطیلی برخی از کافه ها یا کافی شاپ های تهران بار دیگر بحث بر سر سبک زندگی و علایق و سلایق متفاوت شماری از جوانان نسل امروز ایرانی – ونه همه جوانان- را به موضوعی اجتماعی بدل ساخته است.

فارغ از این که به لحاظ اداری و معمول نیز نیروی انتظامی تذکر و اخطار می دهد و در صورتی که احساس کند مورد توجه قرار نگرفته اقداماتی انجام می دهد که می تواند در اجرای قانون توصیف شود حساسیت اخیر را خواسته یا ناخواسته می توان معطوف به شکافی دانست که در گفتار و رفتار نسل جوان امروز به نسبت پیشینیان شان دید که درمراسم تشییع پیکر یک خواننده جوان موسیقی پاپ هم جلوه کرد.

  به این بهانه اشاره به چند نکته خالی از لطف نیست:
                                           
1- این که درکشوری موسیقی اگر چه ممنوع نباشد اما با انواع محدودیت ها خود را سر پا نگه دارد ولی اشعار و ترانه های خواننده ای را که چندان از رسانه های رسمی معرفی نشده مردم از بر و دسته جمعی بخوانند و جمعیتی بالغ بر 50 هزار نفر پیکر او را تشییع کنند غافل گیر کننده بود و نشان داد جامعه جوان ایرانی بیش از آن که از القائات مدیران و ناظمان و معلمان امور تربیتی مدارس طی 12 سال کودکی و نوجوانی و برنامه های صدا و سیما و شعار نوشته های سطح شهرها تاثیر بپذیرد در دنیای مجازی غوطه می خورد و علاقه ها و سلیقه های خود را در این فضا محک می زند و در واقعیت هم جلوه های زندگی مدرن مانند کافی شاپ را دوست دارد یا موسیقی را دنبال می کند چون شاید می خواهد به سبک دیگری زندگی کند که الزاما به مثابه مقابله با هنجارها هم نیست.

  2- تهران و دیگر کلانشهرهای ایران روز به روز از فضای سنتی فاصله می گیرند. خانه های حیاط و حوض دار به مجموعه های آپارتمانی بدل شده و فست فودها بر غذاهای سنتی می چربند.

شهر آکنده از تبلیغات غربی است و جامعه هم در تب و تاب پول. گروهی برای تامین معیشت روزمره و دسته ای هم برای اندوختن ثروت بیشتر. تحقیقات دکتر سریع القلم نشان می دهد به رغم همه تظاهرها و تبلیغ ها جامعه امروز ایران یکی از پول دوست ترین جوامع بشری است. آیا می توان برج و اتومبیل و پاساژ و کامپیوتر و انواع نشانه های دیگر زندگی غربی را رواج داد و نوبت به یکی از مظاهر آن – گفت و گو در کافی شاپ ها- که رسید واکنش نشان داد؟

گاهی از همین در هم آمیختگی است که چهره هایی چون مهدی نصیری را در مقابل مدرنیته قرار داده است. بحث بر سر درستی یا نادرستی گزاره های کسانی نیست که با «نو اخباری گری» هم معرفی می شوند. بحث بر سر این است که مدرنیته درهم است. خود پلیس مقوله ای مدرن است. آیا می توان در جامعه ای که از در و دیوار آن مظاهر مدرن می بارد به جنگ یکی از جلوه های آن رفت؟

3- سن ازدواج دختران به 25 سال و بالاتر رسیده در حالی که برخی نمی خواهند به روش سنتی ازدواج کنند و از این رو دوست دارند خود به شناخت برسند و گروهی هم به هر دلیل عجله ای ندارند. آیا می توان این دختران جوان و غالبا تحصیل کرده را از حق صحبت کردن محروم کرد؟ اگر هر گونه صحبت با غیر ممنوع است چرا این تفکیک را به همه عرصه ها سرایت نمی دهیم؟

زنان می توانند صحبت کنند به همین دلیل که قبلا نمی توانستند کار کنند و حالا می توانند. قبلا حق رای نداشتند و حالا دارند. حق رای زنان هم یک تابو به حساب می آمد اما حالا همین زنان می توانند سرنوشت کشور را تعیین کنند. اگر حق رای دارند چگونه حق صحبت و هم کلامی ندارند؟ ممکن است گفته شود در رای دادن وظیفه ای ملی و شرعی ادا می شود و چه بسا در این گفتن ها فعل حرامی مستتر باشد. اما در کافی شاپ حرف بزنند بهتر است یا به خانه بروند؟ ببینند با کی دارند صحبت می کنند بهتر است یا در شبکه مجازی به کسی که نمی شناسند دل ببندند؟

4- کمال مطلوب برخی البته این است که دختران در همان دبیرستان به خانه شوهر بروند تا نیاز به این ارتباطات نباشد. کما این که حجت الاسلام قرائتی نیز یک بار اشاره کرد. اما اگر هیچ ماموریت دیگری برای دختران ایرانی متصور نیستیم این همه آموزش برای چیست؟ نمی توان دختر ایرانی را در دانشگاه پرورش داد ولی او را فاقد قدرت تشخیص دانست. ضمن این که اگر هدف ازدواج باشد باز باید همدیگر را بشناسند. اگر ببینند و دل بدهند شاید ازدواج کنند و اگر نبینند همین شعله کوچک هم فرو می میرد.

یک فنجان اسپرسو؛ با طعم اضطراب یا مهربانی؟

5- نویسنده این سطور البته از این سبک زندگی الزاما دفاع نمی کند و هر چه سن بالاتر می رود هم سنت گراتر می شویم. اما اجازه دهید خانواده ها تصمیم بگیرند. من نمی توانم باور کنم پاسبان جوانی که دوران خدمت سربازی خود را در تهران می گذراند بیش از پدران و مادران جوانان دل بسوزاند. پلیس البته که باید با جرم بیّن مقابله کند. اما گفت و گوی جوانان با هم اولا الزاما حول محورهای جنسی نیست و آدم ها می توانند درباره هزارموضوع دیگر هم حرف بزنند ثانیا عمل مجرمانه ای تلقی نمی شود. اگر هست به قانون مجازات اضافه کنید.

6- کافی شاپ همان قهوه خانه است. از قدیم هم بوده منتها کارگران فصلی بیکار در آن می نشستند و چای می نوشیدند و حالا جوانان تحصیل کرده - و باز شاید بیکار- شاید بنشینند و قهوه بنوشند. آسمان به زمین نیامده است. دختران هم البته می آیند. مثل عرصه های دیگر که نبودند و حالا هستند.

60 سال پیش در این مملکت کی فکر می کرد که روزی زنان رای دهند و در مجلس قانون بگذرانند و به دانشگاه بروند؟ این اتفاق ها اما همه و در جمهوری اسلامی هم رخ داده است. این دختران کار می کنند و مالیات می دهند و حق دارند از همه امکانات شهری کاملا مدرن که توسط بساز و بفروش ها تغییر شکل داده بهره ببرند. همه جا هستند در کافی شاپ ها نیز.

معلوم است که ذیل قوانین اسلامی استخر و سونای مختلط  جایی ندارند اما حداقل ها را که نمی توان سلب کرد.کافی شاپ است، حمام و سونا که نیست!

7- یکی دو روز از هفته و در مرکز شهر تهران جایی مشغولم که با کمی فاصله یک کافی شاپ قرار دارد و از پنجره می بینم گاه نرد عشقی هم می بازند و باز کمی آن سوتر مسجدی که محل مراجعه جوانانی با ظاهر مذهبی هم هست. هر دو طیف وجود دارد و همه کافی شاپ روها هم بیگانه با مذهب نیستند.

در جامعه سنتی مردان در بیرون و قهوه خانه ها بودند و زنان در خانه اما این خانه نشینی نیز جدایی از جامعه نبود. زن ایرانی همواره در جامعه بوده منتها کار به مفهوم کسب درآمد نداشته است. زنان در کوی و خیابان و بازار و مسجد و مدیریت خانه نقش فعال داشتند. اتفاقی که افتاده این است که فاصله دوران بلوغ دختران و ازدواج زیاد شده است. و گرنه بعد از ازدواج که آن قدر مشغله دارند که حوصله کافی شاپ رفتن ندارند.

می دانیم که ممکن است گاهی هم سخنان نامربوطی رد و بدل شود. اما مگر در پارک و سینما نمی شود؟ دوستی دارم که می گوید از زبان پسری یک قصه واحد را خطاب به چند دختر نوجوان و در کافی شاپی شنیده و می گفت این بار بخواهد همان ابراز عشق! را تکرار کند رسوایش می کند. اما گناه را فرد مرتکب می شود نه محل.

8- ممکن است گفته شود حساسیت بر سر موقعیت برخی کافه هاست که از بیرون پیدا نیست و مواردی از این دست. این نیز راه حل دارد. همه جای دنیا کافه ها و رستوران ها این اجازه را دارند که از فضای عمومی و پیاده روی مقابل محل خود استفاده کنند و احیانا مبلغی را هم به شهرداری می پردازند.  یکی از زیباترین صحنه ها در شهرهایی چون بیروت و پاریس و استانبول همین است. در تهران اما تنها بعضی ازآب میوه فروشی ها در ساعات محدود شب از این امکان استفاده می کنند. بر این پایه، یک راه حل هم می تواند افزایش این امکان باشد.

شهرداری تهران در سال های اخیر شعار «تهران، شهر مهربانی» را برگزیده و در مقابل چشمان مردم قرار داده است. اگر می خواهیم تهران شهر مهربانی باشد این امر تنها با شعار حاصل نمی آید.

شهر مهربان، شهری است که مردم در آن گفت و گو می کنند، لبخند می زنند و از حضور در فضاهای عمومی لذت می برند و پلیس هنگامی سراغ آنان می آید که یا خود کمک خواسته یا جرمی مرتکب شده باشند.

یک فنجان قهوه اسپرسو را حداقل باید بتوان بی دغدغه نوشید ولو بهای آن از پایتخت های اروپایی هم بیشتر باشد!

برچسب‌ها :

دیدگاه‌ها

1-بخاطر یک بی نماز در مسجد را نباید بست. 2- بنا به اصل اباحت همه حق هر کاری را دارند که حرمت آن مسلّم نیست. بدگمانی افراطی به گناه منجر می شود.

افزودن نظر جدید