پای گم شده زیر درخت گردو ...

روزگار تلخ بود و تلخ، عید قربان آمده بود لباس‌های رنگی بر تن کودکان نوید دهنده یک روز خوب و یک زندگی پر رونق را می داد، کودکان به دور هم شاد بودند و بازی می‌کردند اما بازی بزرگان در زمان جنگ تحمیلی قربانگاه جانشان شد.

 

گشین

 به گزارش امیدنامه به نقل از ایسنا، 26 مهر ماه سال 92 صدایی بلند و مهیب گوش‌های مردم آبادی را به لرزه در آورد و همه جا را دود فرا گرفت، کودکان هر کدام به سمتی افتاده بودند، آبادی رنگ خون گرفته بود و کسی نمی‌دانست چه خبر است. 

تنها شاهد ماجرا همچنان ایستاده است و نگاه می‌کند ولی نمی‌تواند حرف بزند تنها نظاره‌گر است، آری درخت گردو روستای"نشکاش" شاهد عینی زخم و خون کودکان این روستا است. 

در آن روزها که هنوز رنگ و بوی عید قربان در روستا وجود داشت، هفت کودک به همراه همدیگر مانند گذشته مشغول بازی می‌شوند و از دنیای کودکانه خود لذت می‌برند ولی دریغ از آن که در آن روز شوم چه سرنوشتی در انتظار آنها است. 

گشین، خبات، آلا، سینا، متین به دنبال توپ فوتبال می‌دوند و به دور درخت گردو می‌چرخند و خنده‌های کودکانه سر می‌دهند تا در این دنیای بی امکاناتی از کمترین امکانات لذت ببرند. 

اما سلاحی مرموز که از دوران جنگ تحمیلی به یادگار مانده و با تغییرات جوی روانه روستا شده است، منتظر بچه‌ها می‌ماند تا بازی کودکانه‌شان را به یک سناریوی تلخ تبدیل کند. 

گشین دختری 10 ساله با صورتی معصوم و لبی خندان در کنار دوستانش در حال بازی کردن است که ناگهان پای خود را بر روی "مین"می‌گذارد و آتش از قامت این دختر بالا می‌رود. 

پس از چند دقیقه همه روستا جمع شده و نظاره‌گر کودکانی می‌شوند که آغشته در خون زیر درخت گردو به خود می‌پیچند. 

زخم‌های روی صورت سینا، چشمان آلا، دست‌های خبات و  پاهای گشین نشان یک حادثه تلخ را در یک روز شوم دارد، آری از آن حادثه تلخ پنج سال است که می‌گذرد و "گشین" به همراه دوستان دوران کودکیش همچنان خندان هستند، چون واقعیت را قبول کرده‌اند ولی اینب ار با این تفاوت که دیگر پاهای گشین به همراه او نیست و تنها یک کفش دست ساز قرمز رنگ جایگزین آن شده است. 

"گشین" در اوج کودکی خود رفتاری بزرگانه و باوقار دارد و بدون هیچ تلخی برای هر کسی باخنده از آن روز می‌گوید، روزی که امروز بازی‌هایش را برایش سخت و زندگیش را لنگ لنگان کرده است. 

این دختر معصوم روستایی، امروز با درخت گردو روستا غریبه شده است و هرگاه از کنار آن می‌گذرد تنها یک چیز برای او یادآوری می‌شود، انفجار، دود غلیظ، دوستان زخمی شده و پای گم شده. 

در آن روز که گشین بر روی دستان یکی از جوانان روستا به بیمارستان برده می‌شد و از شدت درد ناله می‌کردنمی‌دانست یکی از پاهایش زیر درخت گردوی روستا به یادگار مانده است. 

یک ماه و نیم از حادثه گذشته بود و این دختر معصوم در بیمارستان بر روی ویلچر بدون آنکه بداند چه اتفاقی افتاده است، می‌چرخید و به هرکس که می‌رسید از وضعیت خود می‌گفت ولی کسی دلش نمی‌آمد که بگوید یکی از پاهایش از مچ به خاطرات بازی کودکانه‌اش پیوسته است. 

در نهایت او متوجه شد و در یک سال اول زندگی پس از این اتفاق تلخ شرایطش بسیار سخت بود و انگار دیگر زندگی برایش تمام شده بود ولی کوه‌های کردستان به دختران این منطقه ایستادگی می‌آموزد تا بزرگ‌تر از سن‌ واقعی‌شان باشند، این بار "گشین" ایستاده است و زندگی را همچنان ادامه می‌دهد. 

در آن روز که مهمان روستای "نشکاش" بودم "گشین" به همراه "سینا" در حال بازی کردن بود انگار نه انگار که چه خاطرات تلخی برای آنها رقم خورده است. 

این دختر معصوم که با لباس کوردی آبی رنگ و یک لنگه‌ کفش قرمز آمد و رفت می‌کرد، با خنده‌های پر از معنا می‌گفت: در اینجا دیگر "مین" یک چیز عادی شده است و همیشه برای پاکسازی آن می‌آیند ولی انگار این سلاح آهنی کوچک در این مناطق تمامی ندارد. 

"گشین" که در سال‌های اول برای تحصیل با مشکل روبه رو بود، حال در مدرسه شبانه روزی مریوان مشغول به تحصیل است و در خوابگاه زندگی می کند و مانند یک راوی برای دوستانش شده است. 

بر روی لنگه کفش قرمزی که گشین به جای پای مصنوعی از آن استفاده می‌کند، یادگاری‌های از دل دوستانش نقش بسته که هرکدام می‌تواند تعبیر حرف‌های ناگفته از این رویداد تلخ باشد. 

اما داستان زندگی کودکانی همچون"گشین"،"سینا"، "آلا" در کردستان تمامی ندارد و شاید باید گفت چنین داستان‌هایی همچنان ادامه دارد... 

برچسب‌ها :

افزودن نظر جدید