میراث بازرگان برای ما

بیژن عبدالملکی-اساساً یکی از ویژگی‌های یک جامعه متمدن و با فرهنگ حفظ و پاسداری از میراث تاریخی اش است. بی تفاوتی، پشت کردن، یا حتی بسیار بدتر از آن، خودزنی و ویران ساختن میراث تاریخی یکی از نشانه‌های توحش، نافرهیختگی و عقب ماندگی فرهنگی است.
 متاسفانه این نشانه‌های عقب ماندگی خاورمیانه‌ای و جهان سومی به شدت در میان اکثر قریب به اتفاق جریانات گوناگون اجتماعی و سیاسی ما ایرانیان، در روزگار کنونی دیده می‌شود؛ لذا یکی از وظایف فرهیختگان، روشنفکران اصیل، رهبران اجتماعی، و گروه‌های مرجع فکری محافظت و مراقبت از میراث فکری، فرهنگی، اجتماعی و تاریخی است. بی تردید، مهندس مهدی بازرگان و نهضت فکری، اجتماعی، دینی و سیاسی او، که با آثار و زندگی یاران و تربیت شدگانش، یعنی با چهره هایی، چون دکتر یدالله سحابی، آیت الله طالقانی، مهندس عزت الله سحابی و دکتر ابراهیم یزدی گره خورده و فراز مهمی از سنت فکری و سیاسی تاریخ معاصر ما را تشکیل می‌دهند، حتماً باید در حوزه‌های آکادمیک و خارج از حوزه‌های نافرهیخته، تربیت ناشده و عقب مانده جریانات سیاسی و ایدئولوژیک مورد پژوهش‌های علمی و دانشگاهی قرار گیرند.

ما و فقدان تاریخ

تاریخ یکی از مهم‌ترین و اصیل‌ترین منابع معرفتی بشری است. لیکن، متأسفانه ما تاریخ را به منزله یکی از مهم‌ترین منابع معرفتی به دلیل حاکمیت تاریخ سازی‌های تئولوژیک و ایدئولوژیک از دست داده ایم و بیش از آن که به مطالعه و خوانش تاریخ بپردازیم، تاریخ سازی ایدئولوژیک کرده، می‌کوشیم تاریخ را از منظر منافع گروهی، سیاسی و ایدئولوژیک خود نظر کرده، سخن خود را در دهان تاریخ بگذاریم. یکی از مهم‌ترین رسالت‌های صاحب نظران و رهبران اجتماعی و روشنفکران ما تلاش به منظور آزادسازی تاریخ از اسارت تاریخ سازی‌های تئولوژیک و ایدئولوژیک است.



بی تردید، زندگی، منش و شخصیت مهندس مهدی بازرگان، جریان نهضت آزادی و تجربیات و سرنوشت دولت موقت یکی از بی شمار مواردی است که، هم از جانب پوزیسیون و قدرت سیاسی و هم از جانب اپوزیسیون و روشنفکران، دچار بی مهری‌ها و تاریخ سازی‌های ایدئولوژیک شده است؛ لذا یکی دیگر از مهم‌ترین وظایف و رسالت‌های ما مواجهه‌ای علمی و تاریخی، و نه بر اساس حب و بغض‌ها با شخصیت‌ها و رویدادهایمان، از جمله با مهندس بازرگان و نهضت علمی و نظری و نیز کنش سیاسی اوست، رسالتی که دانشگاه‌ها و محافل آکادمیک و پژوهشی ما باید به نحوی جدی آن را برعهده گیرند.

ما و فقدان یک سنت سیاسی نظری و عملی

جامعه ما از دیرباز، فاقد یک فلسفه سیاسی مشخص و یک سنت نظری سیاسی بوده است و راهی که با فارابی، در مقام مؤسس فلسفه به اصطلاح اسلامی با نوشتن آثاری، چون السیاسه المدنیه (سیاست شهری)، رساله فی السیاسه (رساله‌ای در سیاست)، آراء اهل المدینه الفاضله (اندیشه‌های اهل مدینه فاضله)، آغاز شد، هرگز آنچنان که شایسته و بایسته است تا به امروز ادامه نیافته است.



خود همین امر، یعنی فقدان یک سنت نظری و فلسفی سیاسی و نیز فقدان یک سنت عملی در حوزه سیاست، و حاکمیت منطق زورمداری، چه در شکل برقراری حکومت‌های پادشاهی و ایلاتی و عشیره‌ای و چه در شکل انقلاب و انقلابی گری، که آن نیز شکلی از منطق زورمداری است، شاید یکی از مهم‌ترین عوامل معضلات و مشکلات جوامعی، چون جامعه ماست.



باز هم بی تردید، شخصیت و منش اجتماعی و سیاسی بازرگان می‌تواند، بیش از آن که مورد مناقشات محض سیاسی و ایدئولوژیک قرار گیرد، منبعی برای تأملات نظری در جهت شکل بخشیدن به یک سنت نظری و عملی سیاسی به واسطه بحث و نظر فلسفی در حوزه اندیشه سیاسی و اجتماعی بازرگان، استخراج مبانی نظری وی و بحث از نتایج، لوازم و پیامد‌های نظری رویکرد‌های وی به حیات اجتماعی و سیاسی و بسط این نتایج و لوازم قرار گیرد.



بازرگان در زمان چه پیش از انقلاب و چه بعد از انقلاب، یعنی درست در روزگاری که فضا‌های آرمان گرایانه، ایدئولوژیک و چپ روی‌های انقلابی حاکم بود، به لحاظ سیاسی جامعه را به نوعی میانه روی، و عدم تبعیت از فضا‌های احساسی و آرمانی و تن ندادن به حرکت‌های خشونت بار انقلابی دعوت می‌کرد. این منش، برخلاف اتهام‌های ناجوانمردانه شبه روشنفکران خام و ناپخته و هوچی، که به وی برچسب «لیبرال» زده بودند، به هیچ وجه ناشی از خصلت‌های بورژوامنشانه و سازش کارانه وی نبود، بلکه ناشی از اصول و پرنسیب خاص سیاسی و ناشی از عمق تجربیات اجتماعی او بود. بازرگان، در عین آن که به هیچ وجه، همچون جریانات تندرویی، چون مجاهدین خلق، چریک های فدایی اقلیت یا ابوالحسن بنی صدر در برابر مسیر پرقدرت و توفانی جریان انقلاب و رهبری آن قرار نگرفت، لیکن هرگز نیز از اصول سیاسی و اخلاقی خود نیز کوتاه نیامد و سازش نکرد و به همین دلیل، به سهولت از دولت و قدرت سیاسی کناره گرفت، لیکن هیچ موقع نیز این کشور را ترک نگفت و به زیر عَلَم قدرت‌های بزرگ جهانی و رسانه‌های وابسته به آن‌ها نرفت، و در مقابل بسیاری از تعدی‌ها و آزار و اذیت‌های قدرت سیاسی را پذیرفت، اما در همان حال، در زمان جنگ، علی رغم مخالفت‌هایی که با سیاست‌های قدرت سیاسی داشت، اما به خودش نیز اجازه نداد که ناجوانمردانه به قدرت سیاسی کشورش، که در حال جنگ با بیگانگان و با نظام جهانی بود، از پشت خنجر زند و تا آنجا که توانست، خود او و دست پروردگان بزرگش، همچون مهندس عزت الله سحابی و دکتر ابراهیم یزدی، در بسیاری از موارد به قدرت سیاسی در مقابله با آمریکا و عراق و دیگر کشور‌های منطقه مشاوره نیز می‌دادند.
 
اما امروز، بسیاری از روشنفکرنما‌ها و چپ نما‌ها و افرادی از قدرت سیاسی که این پیرمرد و چهره هایی، چون دکتر یدالله سحابی و مهندس عزت الله سحابی را آزرده بودند، هرچند ممکن است همه آن‌ها به اشتباه خود اعتراف نکرده باشند، لیکن به احتمال بسیار زیاد، در درون خویش شرمنده بوده، از وی حلالیت می‌طلبند. البته برخی نیز صراحتاً از مهندس بازرگان و دکتر یدالله سحابی عذرخواهی کردند. به هر تقدیر، آنچه مهم است این است که منش و سنت عملی بازرگان در جامعه ما پیروز شد و امروز اگر جامعه ما در میان این طوفان حوادث و بلایا، اگر راه نجاتی داشته باشد، چیزی جز تمسک به منش کلی سیاسی بازرگان، البته متناسب با شرایط تاریخی خاص امروز، نخواهد بود.



در دهه‌های قبل و بعد از انقلاب، زمانه با بازرگان چندان یار نبود، و گوش جامعه ما و جریانات گوناگون اجتماعی، به دلیل حاکمیت فضا‌های پوپولیستی و عوامانه، لیک در پوششی انقلابی و چپ روی‌های رادیکال، نسبت به دعوت و منش سیاسی آرام و متین، لیک حساب شده و سنجیده بازرگان کر بود، آنچنان که امروز نیز گوش جامعة ما، به دلیل غوغاسالاری و حاکمیت فضای هیاهو، نسبت به شنیدن منطق سیاسی بازرگان کر شده است، لیکن این رسالت بر عهده همه آگاهان و عاقلان قوم است که به این منطق غوغارسالار، احساسی و هیجانی تن نداده، و بار دیگر شاهد خروج از چاله و افتادن به چاهی عمیق‌تر نباشیم. به یقین بدانید که در صورت وقوع دوباره یک چنین تجربه‌ای دیگر از این سرزمین کهن و فرهنگ عظیم انسانی و شعر و ادب و حکمت متعالی و اهورایی اش و نیز از اقتصاد بسیار نحیف و نابودشده اش هیچ چیز باقی نخواهد ماند.

روش حفاظت و مراقبت از میراث تاریخی

گفته شد ما وظیفه داریم تا از میراث تاریخی نظری و عملی خود مراقبت و پاسداری کنیم. لیکن، باید توجه داشت که این مراقبت و پاسداری نه با برپایی مراسم‌های تکریم و بزرگداشت‌های صوری یا با تکرارگویی‌های ملال آور آنچه گذشتگان گفته اند یا انجام داده اند بلکه با گفتگوی واقعی و حقیقی با میراث آنان و و وارد ساختن اندیشه‌ها و تجربیات آنان از افق گذشته به افق تاریخی اکنونی خودمان و معاصریت بخشیدن به دستاورد‌ها و میراث شان به واسطه طرح پرسش‌های انتقادی در برابر آنان و به سخن واداشتن حقیقی آن‌ها به منظور ظهور یک گفتگو و دیالوگ حقیقی است و این نه عملی سیاسی، تبلیغاتی، حزبی، جناحی و زودگذر، بلکه کنشی متفکرانه، اثرگذار و ماندگار است.

سه درد و مسأله بنیادین بازرگان

همان گونه که یکی از دوستانم، یعنی دکتر سیدجواد میری، در یکی از یادداشت هایش در خصوص مهندس مهدی بازرگان، به درستی فرموده اند، درد‌ها و مسائل بنیادینی که نخستین نخست وزیر انقلاب ایران نه فقط برای جامعه ایران بلکه برای سراسر عالَم اسلام تشخیص داده بود، عبارت بودند از: ۱. عقب افتادگی فکری و انحطاط دینی و مذهبی و عدم آشنایی مسلمان با جهان نو ۲. استعمار خارجی و عدم وجود استقلال ۳. استبداد داخلی و فقدان وجود نهاد‌های دمکراتیک.



تمام آثار فکری و نظری و نیز عملی، سیاسی و اجتماعی مهندس مهدی بازرگان در راستای پاسخ گویی به مصائب و بحران‌های سه گانه مذکور بوده است. در اینجا می‌کوشم به نحوی بسیار سریع و گذرا، در محدوده دقایق محدودی که در اختیارم نهاده شده است، چند جمله‌ای در خصوص اندیشه و کنش مهندس بازرگان در ارتباط با هر یک از سه معضله عالم اسلام به طور کلی و جامعه ایران به طور خاص، با توجه به شرایط تاریخی کنونی مان بیان نمایم.

الف. عقب افتادگی فکری و انحطاط دینی و مذهبی و عدم آشنایی مسلمان با جهان نو

برخی بازرگان را پدر روشنفکری دینی در ایران برشمرده اند. در نحوه مواجهه بازرگان با اسلام و سنت تاریخی و معنوی ما نکات بزرگ نظری و در همان حال سیاسی و اجتماعی وجود دارد.



وی به هیچ وجه به سنت تاریخی، دینی و فرهنگی خودش پشت نکرد، و در قامت یک مصلح دینی و مذهبی در ایران ظاهر شد، و به دیانت اسلام و باور‌های شیعی باوری عمیق داشت و در همان حال معتقد بود که فرهنگ دینی و معنوی ایرانی- اسلامی با خرافات و عقب ماندگی‌های بسیاری عجین شده است و در مسیر خرافه زدایی از اصلاح اندیشه دینی، به خصوص در جهت وحدت بخشی به آگاهی‌ها و تمدن مدرن با تفسیر دینی و معنوی از جهان تلاش‌های بسیار کرد.



از ارزش‌های بسیار مثبت تلاش‌های نظری بازرگان در جهت فاصله گیری از فهم سنتی و حوزوی از اسلام و ایجاد یک پارادایم نظری جدید برای احیای تفکر دینی و آشتی دادن آن با ارزش‌ها و دستاورد‌های انسان و تمدن مدرن می‌توان به نکات بسیاری اشاره کرد:



بازرگان، برخلاف بسیاری از سنت گرایان حوزوی، اجتناب ناپذیری عالم مدرن را درک کرد، و عالَم و زیست جهان مدرن را به رسمیت شناخت و برخلاف خیل انبوه سنت گرایان، عالم مدرن و اوصاف آن را اموری عارضی و زودگذر ندانست و نکوشید به نحوی ارادی، ولونتاریستیک و انقلابی با عالَم مدرن به ستیز برخیرد و دارای ادعا‌های بزرگ، همچون مقابله با غرب و تمدن جدید یا نابودی امپریالیسم و تغییر نظام جهانی و نجات همه مستضعفین عالم نیز نبود.



بازرگان درکی فقهی یا تلقی صرف سیاسی از عالم جدید نیز نداشت و، برخلاف بسیاری از سنت-گرایان ما، به خوبی دریافت که عالم جدید صرف ظهور پاره‌ای مسائل محدثه و لذا مواجهه با چند مسأله فقهی مثل پدیدار‌های بانک ها، بیمه، صندوق‌های بازنشستگی و ... نیست و دریافته بود که جهان و ارزش‌ها و ادب آن تغییر کرده است و اهمیت یگانه و ویژه علوم و تکنولوژی جدید را، که برای نخستین بار در تاریخ بشر چهره کره زمین را در معنای حقیقی کلمه، تغییر داده است، در می یافت.



بازرگان با انحصارگرایی در فهم دین و تفسیر روحانیت محور از اسلام مخالف بود و دین وی بر اساس اصطلاحات هانری برگسون نه از سنخ دین بسته بلکه از نوع دین باز و گشوده بود، یعنی دینی که با همه سنن و فرهنگ‌های بشری، به خصوص با جهان و تمدن جدید با نوعی گشودگی و پذیرش مواجهه داشت.



بازرگان عقب افتادگی تاریخی نهاد‌های سنتی و بیگانگی آنان با جهان و زبان معاصر را به خوبی درک کرد، و در دانشگاه های ما با زبان و ادبیات تازه ای، به خصوص با تکیه بر دستاور‌های علوم جدید، کوشید به دفاع از اسلام و تفکر دینی و معنوی در جهان کنونی برخیزد. وی با زبان و ادبیات جهان معاصر بیگانه نبود و به تعبیر یکی از عرفا، شیخ چند کتاب بود و هم با زبان سنت و هم با زبان تمدن جدید آشنا بود و به خوبی دریافت که یکی از مهم‌ترین و بنیادی‌ترین مقولات دوره جدید، مؤلفه «آزادی» است و بدون به رسمیت شناخته شدن این مؤلفه به هیچ وجه نمی‌توان با جهان، جوامع و انسان مدرن ارتباط برقرار کرد.



با این وصف، و علی رغم آن که نهضت فکری و اصلاح دینی بازرگان در جریانات بعدی و در شخصیت‌ها و مراحل بعدی جریان روشنفکری دینی ادامه یافت و به همین اعتبار جامعه ما را بسیار تحت تأثیر قرار داد، لیکن گفتمان فکری و نظری او به دلیل فقدان مبانی حِکمی و فلسفی مستحکم، و تأثیرپذیری از نوعی علم گرایی، سیانتیسم و پوزیتیویسمی بسیار خام و نااندیشیده، و با توجه به تحولات بسیار ژرفی که جهان در این نیم قرن اخیر با آن روبرو بوده است تا آنجا که ما به دلیل ظهور شرایط پست مدرن با دومین شکاف تمدنی خود، یعنی علاوه بر تعارضات عالم مدرن با عالم سنتی ما، بلکه با تعارضات عالم پسامدرن با خود عالم مدرن و لذا با عالم سنتی نیز روبرو هستیم، طبیعی است که گفتمان اصلاح دینی بازرگان به همان شکل و شمایل پیشین و بدون بازنگری‌های اساسی نمی‌تواند به مسائل و بحران‌های نظری کنونی ما پاسخ دهد.

ب. استعمار خارجی و عدم وجود استقلال

دومین درد اصلی و مسأله بنیادین بازرگان مسأله استعمار خارجی بود. حضور فعال او در نهضت ملی نفت، حمایت مستمرش از دکتر محمد مصدق، رهبر بزرگ و برجسته نهضت ضداستعماری ایرانی، که از نقش و اثرگذاری تاریخی در ظهور نهضت‌های ضداستعماری در سراسر جهان، به خصوص در خاورمیانه برخوردار بوده است، و شرکت بازرگان در نخستین کابینه مصدق و پذیرش مسئولیت ریاست هیئت خلع ید از شرکت نفت انگلیس همه و همه جهت گیری ضد استعماری وی را به خوبی نشان می‌دهد.



اما متأسفانه، در روزگار کنونی، علی رغم آن که مسأله استعمار، امپریالیسم و سلطه ظالمانه نظام جهانی کماکان مسأله اکثر جوامع جهان، به خصوص جوامع عالم اسلام و به خصوص کشور ماست، لیکن این مسأله بسیار سرنوشت ساز و تعیین کننده، و مفاهیمی، چون «استعمار»، «امپریالیسم» و «سلطه نظام جهانی» از ذهن، اندیشه، احساس، کنش و حتی از زبان و ادبیات بخش وسیعی از روشنفکران جهان، از جمله روشنفکران ایرانی حذف شده است.



در روزگار ما متأسفانه در سراسر جهان نیروی نفی ایی - جز گفتمان انقلابی حاکم در ایران- دیده نمی‌شود و نیرو‌های نفی خود به بخشی از نیرو‌های اثبات و دفاع از وضعیت موجود جهانی تبدیل گشته اند. البته ناگفته نماند که گفتمان انقلابی موجود در جامعه ایران نیز از نارسایی‌های بسیاری رنج می‌برد.



مهدی بازرگان به عنوان اولین نخست‌وزیر ایران پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، که نُه ماه ریاست دولت موقت را برعهده داشت، به هیچ وجه حاضر نشد به هر قیمتی و با زیر پا گذاشتن اصول و پرنسیب سیاسی و اخلاقی خود، به حفظ قدرت بپردازد، لذا پس از اشغال سفارت آمریکا، به دلیل اختلاف‌هایی که با آقای خمینی و حزب جمهوری اسلامی داشت، به سهولت از قدرت کناره گرفت و از مقام نخست‌وزیری استعفا داد.



اکثر وزرای دولت بازرگان را اعضای نهضت آزادی و جبهه ملی تشکیل می‌دادند و این موضوع نیز یکی از اموری بود که سبب اختلاف وی با رهبر انقلاب شد. یکی دیگر از اختلافات اساسی بازرگان با رهبری انقلاب بر سر مسئله ولایت فقیه بود که بازرگان و اعضای دولت او با آن کاملاً مخالف بودند و برای جلوگیری از تصویب آن، دولت بازرگان تصمیم به انحلال مجلس خبرگان را داشت. لیکن، آقای خمینی در مقابل انحلال مجلس برای جلوگیری از تصویب ولایت فقیه، واکنش نشان داد و مانع آن شد و نیرو‌های به اصطلاح انقلابی نیز هوادار ایشان بودند و در مقابل نخست وزیر، از رهبر انقلاب حمایت کردند؛ لذا کابینه او استعفا داد.



با وجود همه این اختلاف اساسی، بازرگان و یارانش هیچ یک حاضر نشدند به زیر بیرق استعمار و قدرت‌های جهانی رفته، و در مقام یک اپوزیسیون از امکانات، بودجه‌ها و رسانه‌های نظام سلطه برای ابراز مخالفت هایشان با حکومت ملی کشورشان بهره برند، بلکه آنان در این کشور ماندند، تضییقات و آزار و اذیت‌ها و زندان را به جان خریدند و نهایتاً نیز در همین سرزمین جان به جان آفرین تسلیم کردند، اما چارچوب‌های اساسی کنش سیاسی در کشور را فرو نریختند و مرز‌ها را مخدوش نکردند و از این طریق تیغ به دست زنگی مست استبداد داخلی نسپردند.



بازرگان از معدود سیاست‌مدارانی بود که پس از فتح خرمشهر، بسیار صریح و شفاف، با ادامه جنگ ایران و عراق مخالفت کرد. وی در سال ۱۳۶۷ در نامه‌ای به رهبر انقلاب وقت، یادآور شد که نهضت آزادی از سال‌ها پیش مخالف ادامه جنگ بوده و هست و سپس به مصائب و فجایعی که ادامه جنگ به وجود خواهد آورد اشاره می‌کند و ادامه جنگ را عامل نابودی می‌خواند. در همین فاصله، بازرگان در سال ۱۳۶۴، برای انتخابات ریاست جمهوری ایران ثبت نام کرد، اما شورای نگهبان او را رد صلاحیت کرد.



با این وصف بازرگان و یارانش هرگز به کینه توزی و کینه پراکنی نسبت به حاکمیت مبادرت نورزیدند و به فضا‌های پوپولیستی و دشمنی جویانه رسانه‌های خارجی تن ندادند و حتی، درست در زمانی تحت شدیدترین تضییقات و آزار و اذیت‌ها بودند، مهندس عزت الله سحابی تجربیاتش را در اختیار سازمان برنامه و بودجه قرار می داد و دکتر ابراهیم یزدی محل مشورت وزارت امور خارجه قرار می‌گرفت و آن‌ها ابایی از این نداشتند که به حاکمیتی که شدیدترین انتقادات را بدان داشتند در جهت حل مسائل ملی یاری رسانند.



حال، این رویه سیاسی را مقایسه کنید با روزگار ما که بخشی از شبه روشنفکران و جوانان خام ما نه تنها اصلاً به مناسبات استعماری و نظام سلطة جهانی توجه نداشته، بلکه فاجعه آمیزتر آن است که آمریکا و غرب را به منزله فرشته نجات می‌نگرند و همسو با آنان تفسیر‌های آنان را بازگو می‌کنند. در تلقی خام این گروه تنها کافی است ما دستمان را به سوی غرب و آمریکا برای دوستی دراز کنند، آنان نیز خیلی گرم دستان ما را خواهند فشرد و مشکلات کشور به سهولت آب خوردن حل خواهد شد!



آیا اینجانب خواهانم به دفاع از وضع موجود و توجیه همه سیاست‌های داخلی و بین المللی حاکمیت بپردازم؟ به هیچ وجه. این ناجوانمردانه‌ترین تهمتی است که به فردی، چون بنده می‌توان زد. آنچه من خواهانم بر آن تأکید ورزم این است که ما ایرانیان، اعم از پوزیسیون و اپوزیسیون، دولتمرد و روشنفکر، حوزوی و دانشگاهی، عوام و غیرعوام باید برای خودمان در خصوص حیات سیاسی و اجتماعی خودمان به یک چارچوب ملی و یک اجماع دست پیدا کنیم، و در این راستا البته که حاکمیت سیاسی را نیز باید به نقد کشید. اما سخنم در این است که این همه ماجرا نیست و برای نجات کشور خود جریان روشنفکری و اپوزیسیون نیز به نقد‌هایی اساسی نیازمند است و منش سیاسی بزرگانی، چون بازرگان و برخی یاران برجسته اش الگوی بسیار شایسته و مناسبی برای نیل به یک چنین چارچوبی می‌تواند باشند.

ج. استبداد داخلی و فقدان وجود نهاد‌های دمکراتیک

سومین مسأله بازگان استبداد داخلی و فقدان وجود نهاد‌های دمکراتیک در کشور بود. این مسأله کماکان مسأله بخش وسیعی از جهان، از جمله عالم اسلام و به خصوص جامعه خود ماست. در شرایط کنونی کشور ما نیز تلاش به منظور نیل به نهاد‌ها و جامعه ای دمکراتیک به گفتمان غالب اکثر روشنفکران، دانشگاهیان و جوانان جامعه تبدیل گردیده است.



اینجانب، علی رغم احترام به همه کوشش‌های مستمر مهندس بازرگان و همه روشنفکرانی که دغدغه آزادی و نیل به جامعه دمکراتیک را دارند، لیکن نمی‌توانم از بیان این حقیقت خودداری ورزم که بازرگان بزرگ نیز، همچون خیل انبوه روشنفکران، دانشگاهیان و جوانان ما هرگز درنیافت که نیل به آزادی‌های اجتماعی و سیاسی و تحقق یک جامعه دمکراتیک امری صرفاً فرهنگی یا حتی امری سیاسی نیست بلکه حاصل ظهور جامعه مدنی و این امر خود حاصل مناسبات اجتماعی و اقتصادی بنیادی تری است که در طی یک تاریخ چند قرنه در جوامع غربی روی داده و این مناسبات منجر به ظهور نهاد‌های دمکراتیک شده است. لیکن تاریخ جوامعی همچون جوامع ما از اساس با تاریخ کشور‌های غربی متفاوت است.



بازرگان بزرگ و یارانش، همچون خیل انبوه روشنفکران ما هرگز به این پروبلماتیک نیندیشیده اند که در جوامع توسعه نایافته ای، چون جامعه ایران، که به دلیل تاریخ خاص خود، هرگز جامعه مدنی، به معنای حقیقی کلمه، یعنی طبقه‌ای اقتصادی و اجتماعی، که بتواند نقش واسطه، میانجی و پل ارتباطی را میان جامعه و قدرت سیاسی ایفا کند، چگونه می‌توان نهاد‌های دمکراتیک را تحقق بخشید؟



بازرگان بزرگ و یارانش، درست همچون بخش عظیم جامعه روشنفکری و اپوزیسیون ما هرگز درنیافتند که آزادی و دمکراسی، بیش از آن که یک امر فرهنگی، روان شناختی یا اخلاقی و تابعی از نیات و انگیزه‌های حکومت گران باشد، نحوه‌ای از واقع بودگی و هستی اجتماعی است و تا زمانی که این واقع بودگی و هستی اجتماعی تغییر نیابد، انقلاب‌های سیاسی و سرنگونی حکومت‌ها نیز نمی‌توانند آزادی، دمکراسی و نهاد‌های دمکراتیک را به ارمغان آورند.



بازرگان بزرگ نیز همچون اکثر قریب به اتفاق اقشار و لایه‌ها و گروه‌ها و جریانات اجتماعی ما، کم‌تر به این پرسش اندیشید که در جوامع توسعه نایافته ای، چون جامعه ما، که پدیدار ملت - دولت مدرن در آن شکل نگرفته است و فاقد نهاد‌ها و نیرو‌های تاریخی‌ای است که در غرب به ظهور پدیدار ملت - دولت مدرن منتهی گشته است، خشونت ذاتی دولت‌های شبه مدرن را چگونه و با کدامین نیرو‌های تاریخی می‌توان کنترل کرد؟



متأسفم از این که باید بگویم حتی بازرگان بزرگ نیز، همچون اکثر روشنفکران ناروشنفکر ما، در فضایی اثیری و غیرتاریخی، یعنی بر اساس الگو‌های جوامع طبیعی و فرآیند تاریخی ظهور ملت- دولت‌های مدرن در جوامع توسعه یافته غربی اندیشید و چشم انتظار ظهور همان نتایج و ثمرات در سرزمین و زیست جهان دیگری بود که از اساس و به لحاظ تاریخی با جوامع غربی بسیار فاصله دارد.



متأسفانه، بازرگان بسیار عزیز و گرامی نیز همچون اکثر قریب به اتفاق روشنفکران دیار ما، درکی از تاریخیت نهاد‌های مدرن غربی، همچون نهاد ملت - دولت مدرن، جمهوریت، پارلمانتاریسم، تفکیک قوا، حقوق بشر، دموکراسی نداشته، چشم انتظار ظهور این پدیدار‌های مدرن در دل جامعه‌ای بود که فاقد نیرو‌های تاریخی جوامع غربی و نهاد‌های حاصل از آن است.



بازرگان بزرگ و دست پروردگانش، درنیافتند که بسیاری از کنش‌های سیاسی و اجتماعی حاصل مناسبات و موقعیت اجتماعی و تاریخی ما و نه حاصل اراده ها، ذهنیت‌ها یا پروژه‌های اشخاص و سیاستمداران است.



همان گونه که بار‌ها اشاره کرده ام، اکثر قریب به اتفاق روشنفکران ما، از جمله بازرگان بزرگ، مانند خیل عظیم عوام و توده ها، درکی روانشناسانه، فردی، ایدئولوژیک، اخلاقی، غیرساختاری، غیرفرآیندی و غیرتاریخی از مسائل و بحران‌های ما، از جمله پدیدار استبداد و استبدادگرایی در جوامعی مثل جامعه ما دارند؛ لذا آن‌ها فاقد نگاهی جامعه شناختی، کل گرا، ساختاری، فرآیندی و تاریخی از مسائل و بحران‌های ما هستند. به همین دلیل است که حدود دو قرن است که از انقلاب مشروطه تاکنون ما دور خود می‌چرخیم و به فهم درستی از مسائل مان نایل نشده ایم تا بتوانیم راه حل مناسبی بیابیم.



اما در بازرگان و منش سیاسی او، دو ویژگی وجود داشت که برای امروز ما بسیار درس آموز است، و متأسفانه این دو ویژگی در اکثر نیرو‌های منتقد نظام سیاسی در شرایط کنونی دیده نمی‌شود:


۱. اولاً، بازرگان و دست پروردگانش هیچ گاه حاضر نبودند به توجیه حرکت در مسیر تحقق آرمانی از نظر من، در شرایط کنونی، توهمی به نام آزادی و دمکراسی «موجودیت کشور» را به خطر اندازند. لیکن، بسیاری از نیرو‌های منتقد و اپوزیسیون ما در شرایط کنونی فراموش کرده اند که آرمان‌های دمکراتیک یا عدالت خواهانه تنها و تنها زمانی از امکان و شانس تحقق برخوردار خواهند بود که کشوری به نام ایران، در کلیت و تمامیتش باقی بماند و در صورت به خطر افتادن جدی موجودیت کشور نه از تاک نشان خواهد ماند از تاک نشان.



۲. ثانیاً، بازرگان و یارانش، هرگز آماده نبودند به بهانه و توجیه مبارزه سیاسی آنچنان بر طبل دو قطبی شدن جامعه و قرار دادن برادر در برادر بکوبند تا آنجا که وحدت ملی و روح مشترک ما آنچنان آسیب بیند که در شهر‌ها و خیابان‌های کشور بخشی از مردم در برابر بخش دیگری از مردم، یا بخشی از جوانان و دانشجویان در برابر بخشی دیگر صف آرایی کرده، زمینه‌های درگیری‌های خیابانی را فراهم آورند.



به گمان بنده، برای بازرگان و دست پروردگانش کشور شدن کشور و ایران شدن ایران شرط ضروری تحقق هر گونه آرمانی، از جمله آزادی، عدالت و توسعه بوده است و به یقین ما نیز باید چنین بیندیشیم و چنین عمل کنیم.

 

افزودن نظر جدید