آقا هدی دیگر نیامد

مهدی قدیمی در شرق نوشت:

برای او که خرداد‌ها در جانش ولوله‌ای به‌پا می‌شد و از حوادث این ماه، به‌عنوان «جوشش می ‌در خم عالم» یاد می‌کرد، راهی جز به غلیان درآمدن در خرداد را نباید تصور می‌کردیم. هربار که خردادماه می‌رسید، محال بود در جلسات درس به مهاجران این ماه اشاره‌ای نکند و با شوق از جوان اولان نگوید. غیر خرداد‌ها هم مثال‌هایش رنگ‌وبوی خردادی داشت. آن زمان که فصل چیدن میوه‌های رسیده و شهدآگین را توصیف می‌کرد و می‌گفت: «خرداد که فصل رسیدن محصول درختان توت می‌شد (در گذشته، الان نه، الان توت مثل هر انرژی دیگری پرت می‌رود) زن‌ها و بچه‌ها چادر بزرگی می‌آوردند و زیرش پهن می‌کردند. مردان هم می‌رفتند میانه درخت و پا می‌کوبیدند. توت کنار باغچه نمی‌ریخت، توت شیرینی یک محل بود، شیرآور و شربت یک خانه بود...» آری او به اشارت از فصل غنای جان‌های لبریزشده از شهد و بالانشینان پرانرژی و پایکوبی منتظران برزمین‌مانده حکایت می‌کرد و ما درنیافتیم. او رشد و میل به «الیه راجعون» را نیز در خاطره خرداد‌های جوانی برایمان می‌گفت، وقتی از خرداد ٤٨ و خانه مادربزرگ می‌گفت: «بیست‌وپنجم خرداد ١٣٤٨ اولین پخش مستقیم غیرورزشی بود و ما هم برای دیدن این لحظه در منزل مادربزرگمان که تلویزیون داشت، جمع شده بودیم. قهوه‌خانه‌ها از همه مردم و انسان‌هایی که اصلا علمی نبودند، لبریز بود. همه می‌خواستند ثبت این استراتژی پرواز را ببینند.

آن خیزی که بعد از قدم‌گذاشتن نیل آرمسترانگ بر سطح ماه برداشته شد و آن غریوی که کشیده شد، را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. عمه مسنی داشتیم که [به همین مناسبت] آن شب همه ما را به یک ساندویچ میهمان کرد؛ این پرواز بسیار مهم بود. ما الان از جهان دور افتاده‌ایم، از هستی دور افتاده‌ایم، دمغ و پکر و درون‌افسرده. این‌گونه نبوديم... در دهه ٤٠، حس حیات وجود داشت؛ جهان هم حس حیات داشت. الان جهان حس حیات دارد، ولی ما حس حیات نداریم. استراتژی بشر از استراتژی حفظ به استراتژی پرواز رسید و اکنون به استراتژی انضمام رسیده است. عمق و ژرفای زمین را مورد کنکاش قرار داده؛ منطقه‌ای نیست که جای پای انسان در آن نباشد. استراتژی تسخیر آرام‌آرام دارد به سرفصلی می‌رسد، به استراتژی پرواز رسید و الان به استراتژی انضمام رسیده است؛ یعنی کرات دیگر هم ضمیمه و منضم به زمین بشوند. خواست خدا هم همین است. خدا انحصارطلب نیست؛ توصیه کرده به تسخیر و تسخیر و تا جایی که وجود دارد، انسان می‌تواند پرواز کند. قبلا معلم‌ها روی سکو می‌ایستادند. آن‌موقع وسیله بازی بچه‌ها یویو بود. یویو را به زمین می‌زدیم، آرام بالا می‌آمد. با شیوه یویو این معلم روی ایوان می‌ایستاد؛ دستش را می‌گرفت و می‌گفت بپر و تا هرجا هم که ما جا داشتیم، دست او هم بالا می‌رفت. دست خدا هم این‌گونه است. خدا اهل تحقیر نیست که بشر را مثل شمعی در زمین آب کند، آرام‌آرام بالا و بالا می‌کشد».و ما فکر می‌کردیم کارآفرینی برای جوانان سیستان‌وبلوچستان و شبگردی‌های بی‌قرارانه و سرزدن به خانه‌های آنها که جای پدر در خانه‌شان خالی بود، «پروژه»های کیفی آقا هدی هستند و او پروژه را ناتمام نمی‌گذارد. اما آنچه ما دیر فهمیدیم این بود که آقا هدی، که مجذوب تختی و شیفته تکانه‌زنی جوان اولان بود، در پروژه اصلی خود به فصل میوه‌چینی خرداد رسیده بود و بهانه‌ای می‌خواست تا فتیله را روشن کند. خودش در «باب بگشا» گفته بود: «خدا تصریح می‌كند كه اگر فتیله‌ای روشن كنیم كه نشان‌دهنده‌ لهیب تقاضا‌هایمان باشد، و اگر خودتان هم كیفیتی بروز دهید، من می‌توانم آن فتیله را بالا بكشم، روشن نگاهش دارم، شعاع نورش را افزایش دهم». و تنها دو سال بعد از گفتن این حرف‌ها بود که جرقه لازم برای شعله‌ورشدن فتیله، جهید. خبر هاله و عزت به پشت دیوار رسید و چرا فکر می‌کردیم از رسیدن خبر تا پرکشیدن هدی، به چیزی بیش از ١٠ افطار با نمک نیاز است؟ آری او که نگارنده «سه هم‌پیمان عشق» بود، همان‌گونه سمفونی عشق را نواخت و تا همیشه بر سر قرار آخر نیامد. تا پیش از آخرین سفر به پشت دیوار، هفته‌ها بود که دوباره «باب بگشا» را برقرار کرده بود و هر هفته، ساعتی قبل از آغاز درس، روی آن نیمکت سنگی، گوشه حیاط حسینیه ارشاد، قرارمان بود. تعطیلات تابستانی حسینیه که رسید، قرار ما شد بعد از پایان تعطیلات و دوباره اولین سه‌شنبه همین‌جا. اما دیگر آقا هدی هیچ سه‌شنبه‌ای به حسینیه ارشاد نیامد. او خردادماه سال بعد به عرش رفت تا ما را که منتظر بازدیدنش بودیم در آن ٢١ خرداد، غافلگیر کند. 

برچسب‌ها :

افزودن نظر جدید